(گفتگو با پرفسور
حمید مولانا)
ولایت فقیه یک اندیشه سیاسی ویژه اسلامی است و در هیچ جای دنیا الگو و اندیشهای
حتی مشابه آن وجود ندارد. در حقیقت مقصود از رهبری در نظامهای دیگر دنیا، رهبری
سیاسی واگذار شده به نهادهای مختلف شامل قوای قانونگذاری، قضائیه و مجریه است. در
موارد بسیاری نیز این نقش به رئیسجمهور واگذار میشود یعنی رئیسجمهور شخص اول
مملکت و رهبر سیاسی، به صورت توأمان، محسوب میشود. گاهی اوقات این رهبر سیاسی به
عنوان رهبر حزب حاکم معرفی میشود ولی وقتی که حزب شکست میخورد، رهبر هم عوض
میشود. یک مثال خوب در این زمینه کشور انگلستان است.
در انگلستان بالاترین مقام
اجرايي این کشور یعنی نخستوزیر از طریق رأی مستقیم مردم انتخاب نمیشود. طی یک
فرآیند، مردم نمایندگان مجلس عوام را انتخاب میکنند آنگاه هر حزبی که موفق شود
اکثریت نمایندگان این مجلس را به دست آورد مأمور تشکیل کابینه میشود که این کار
نیز باید توسط رئیس حزب انجام شود. در واقع افرادی مثل آقای تونی بلر و آقای گوردون
براون با رأی مستقیم مردم انتخاب نشدهاند. در کل تاریخ انگلستان هم هیچوقت این
کار صورت نگرفته است.
تشکیل کابینه از طرف حزب پیروز ضروری است؟
بله! تشکیل کابینه از طرف حزب حاکم اجباری است یعنی اینگونه نیست که در پارلمان دور
هم بنشینند و بگویند، خب! حالا تصمیم بگیریم چه کسی بهتر است دولت تشکیل دهد. نه!
چون آن حزب تسلط پیدا کرده بنابراین رهبر آن حزب میشود رهبر سیاسی کشور. بنابراین
میبینیم که سیستم حاکمیت در آنجا با کشور ما تفاوت زیادی دارد. اصلاً این امکان
وجود دارد که در انگلستان در عرض 2 سال رهبر عوض شود.
در آمریکا این انتخاب به چه صورتی است؟
در آمریکا رئیسجمهوری، رهبر سیاسی کشور محسوب میشود. رئیسجمهوری آمریکا هم به
طور مستقیم با رأی مردم انتخاب نمیشود بلکه توسط سهمیهای که نمایندگان ایالتهای
این کشور دارند انتخاب میشود. در واقع هر حزبی که آرای اکثریت ایالتهای آمریکا را
به خود اختصاص دهد باید کابینه تشکیل دهد.
شما از نخستوزیر و رؤسای جمهوری این کشورها تعبیر رهبری سیاسی داشتید. مهمترین
تفاوت این رهبری با مدل رهبری در ایران چیست؟
چه نخستوزیری و چه ریاستجمهوری در انگلستان یا آمریکا، یک رهبری به تمام معنا
«ماکیاولی» است، رهبری معنوی نیست، رهبری «دینی – سیاسی» هم نیست، بلکه درست
برعکس، رهبری
«غیردینی – سیاسی» است، سکولار است و بیشتر مفهوم زمامداری مدیریت مملکت را دارد.
این 2 کشور تا چه میزان از الگوی رهبری در ایران اطلاع دارند؟
نقش مهم رهبری ایران، بهعنوان ولی فقیه جامعه در شفاف کردن و روشنگری مسائل
انتخابات دهم ریاستجمهوری موجب شد تا غربیها توجه بیشتری به سیستم رهبری در ایران
کنند. علتش هم واضح است، چون تا همین اواخر، دولتمردان، نخبگان و رسانههای غربی
بویژه آمریکا نمیخواستند به نهاد رهبری در ایران و مفهوم ولایت فقیه بپردازند، چرا
که نمیخواستند این نهاد مشروعیت بیشتر بینالمللی پیدا کند و بیشتر شناخته شود.
اگر دقت کنیم، میبینیم از زمان رحلت حضرت امام تا همین اواخر توجه رسانههای غربی
بیشتر به نهادهایی غیر از مقام رهبری بوده و بیشتر به ریاستجمهوری، شورای نگهبان،
مجلس خبرگان و دیگر نهادها پرداختهاند ولی جریانات پس از انتخابات، غرب را وادار
کرد تا حتی صحبتهای رهبری را به صورت زنده از طریق رسانههایشان در سطح بینالمللی
پخش کنند. مقام معظم رهبری هم بخوبی از این فضا نهتنها در جهت روشنگری شفاف مسائل
مطرح شده استفاده کردند بلکه به تبیین و توجیه اهداف انقلاب اسلامی ایران و
سیاستهای کلی نظام نیز پرداختند.
آقای پروفسور! با توجه به سخنان شما میتوان چنین برداشت کرد
که جایگاه رهبری در ایران موجب شد مجموع سیاستهای خارجی و داخلی ایران از یک
روند معنادار تبعیت کند؛ روندی که حتی بر ریاستجمهوری نیز تأثیرگذار است و در قالب
توصیه یا انتقاد به آن جهت میدهد. از این مفهوم شاید بتوان تعبیر پازلی را داشت که
اگر یک تکه از آن برداشته شود، جامعه دچار کمبود میشود.
حال با توجه به اینکه در کشورهای غربی، رهبری ثابت به آن
مفهومی که شما تبیین کردید، وجود ندارد، آیا میتوان گفت این کشورها دچار چنین
خلائی هستند؟
بله، دقیقا همین طور است! تاریخ بحرانهای غرب تا امروز نیز مبین همین نکته است.
غرب همیشه با یک بحران اساسی مواجه بوده است؛ اینکه جامعه مطلوب چگونه جامعهای
است؟ سیاسی است یا مذهبی؟ انقلابی است یا سوسیالیستی یا آنارشیستی؟ غرب از 2 هزار
سال قبل تا بهحال دارد دنبال این جامعه مطلوب میگردد. زمانی میگویند جامعه
مطلوب، جامعه مدنی است، بعد صحبت از جامعه اطلاعاتی میکنند. اینها همه بهخاطر گیج
شدن آنهاست. در کل تاریخ هم که نگاه کنید، میبینید یونان یک جامعه سیاسی بود.
فیلسوفها، کلیساها، پادشاهان و نخبگان این کشور در قرون وسطی، جامعه را جامعه
مذهبی کردند، بعد «مارتین لوتر» اصلاحات پروتستان را بهوجود آورد، بعد دوباره به
یک نوع جامعه سیاسی رسیدند که از آن تعبیر به دموکراسی شد. بعدها سوسیالیستها
گفتند ما هم دموکرات هستیم، کاپیتاليستها هم همینطور. حتی فاشیستها هم ادعا
کردند با مردم هستند، لذا ما وقتی تاریخ اندیشه غرب را میخوانیم، میبینیم آنها
پیوسته به دنبال یک جامعه مطلوب میگردند. به موازات این مساله، یعنی اندیشیدن برای
رسیدن به یک جامعه مطلوب، غرب همیشه در جستوجوی امر دیگری نیز بوده و آن تفکر برای
به دست آوردن دولت و حاکمیت مطلق بیشتر است که در این زمینه به موفقیت بیشتری دست
یافتهاند. اینها حاصل کارهایی است که امثال هگل، جان لاک و... کردند.
این پرسشها همیشه در طول تاریخ برای رسیدن به یک مدل برتر حکومتی مطرح بودهاند.
مگر کشور اسلامی ما چنین تجربیاتی نداشته است؟
فرق میکند. در اسلام چنین تفاوتی بین جامعه و حکومت وجود ندارد بلکه هر دو در
مفهوم «امت» تلفیق شدهاند؛ امت یعنی جامعه بزرگ اسلامی. از طرفی ما از قرآن، سنت،
روایات و احادیث به دست میآوریم که این امت نمیتواند بدون حکومت باشد، بنابراین
یک طرف سکه، امت است و طرف دیگرش حکومت. در اسلام شما نمیتوانید این دو را از هم
مجزا کنید.
یعنی حتی تقدم زمانی هم نسبت به یکدیگر ندارند؟
البته گاهی اوقات ما موفق میشویم حکومت اسلامی را زودتر از جامعه اسلامی بهوجود
آوریم. این اتفاقی است که در کشور ما به وجود آمده و طول میکشد تا جامعهمان
کاملاً اسلامی شود؛ همانطور که طول میکشد تا تمام دولت و نهادهایمان را اسلامی
کنیم. دانشگاههای ما آن طور که باید اسلامی باشند، نیستند. رسانههای ما آنطور که
باید اسلامی باشند، نیستند. تشکیلات سیاسی ما آنطور که باید اسلامي باشند، نیستند
ولی ما موفق شدیم حکومت اسلامی تشکیل دهیم. مقام معظم رهبری هم بارها تأکید
کردهاند که ما انقلاب اسلامی بهوجود آوردهایم و حکومت اسلامی داریم ولی دیگر
باید جامعه اسلامی بسازیم.
ولایت فقیه چه جایگاهی در این امت مورد نظر شما دارد؟
به اعتقاد بنده ولایت فقیه ریشه در فطرت ما دارد. دلیلش هم این است که با وجود
اینکه قبل از انقلاب کتابهای زیادی درباره ولایت فقیه نوشته نشده بود، قبولش
کردیم؛ بدون اینکه خودمان متوجه شویم. یعنی قبل از انقلاب اسلامی اگر کسی قرآن و
حدیث میخواند و اصول اسلامی را هم میدانست، مفهوم رهبری خیلی راحت برایش جا
میافتاد. در هیچ جای دنیا من یاد ندارم که مفهومی مانند مفهوم ولایت فقیه با چنین
سرعت بالایی در سطح یک جامعه بزرگ فراگیر شده باشد.
یادمان باشد ولایت فقیه به دست
ما یا انقلاب اسلامی به وجود نیامد؛ بلکه برعکس، ولایت فقیه، انقلاب اسلامی را به
وجود آورد. برای روشن شدن این مطلب یک مثال برای شما میزنم. تا یکی- دو سال قبل از
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، لغت «امام» به یک فقیه کمتر نسبت داده میشد؛ اغلب
لفظ «آیتالله» به کار برده میشد، ولی وقتی مردم تصمیم گرفتند حکومت طاغوت را
سرنگون کنند، «آیتالله خمینی» را با لفظ «امام» صدا زدند. چرا «امام خمینی» گفتیم؟
آیا همین طوری دلمان خواست؟ نه! برای اینکه مفهوم امام را قبول کرده بودیم. امام از
امامت میآید، ولایت هم از امامت میآید؛ بنابراین ما ولایت فقیه را قبول کردیم.
موضع گروههای سیاسی اول انقلاب درباره بهکارگیری این لفظ چه بود؟
امت اسلامی ایشان را به عنوان ولیفقیه و امام شناختند و همین کافی بود تا هیچکس
نتواند حتی یک اعتراض بکند. جالب اینجاست که این موضوع را همه قبول کردند؛ نه
کمونیستها، نه سوسیالیستها و نه مارکسیستها، هیچ کدام نگفتند چرا میگویید
«امام» بلکه حمایت هم کردند.
چرا حمایت کردند؟
چون جرأت موضعگیری دیگری نداشتند. همانطور که گفتم، مفهوم ولایتفقیه خیلی سریع
بین مردم مشروعیت و مقبولیت پیدا کرد، لذا کمتر کسی جرأت میکرد مقابل آن بایستد.
به همین خاطر معتقدم یکی از درخشانترین نقاط تاریخ انقلاب اسلامی ما همان چند سال
اول انقلاب است؛ اصلاً اگر ولایت فقیه نبود، انقلاب نمیشد، لذا این امر مسؤولیت
بسیار سنگینی را بر دوش ما میگذارد. ما باید آن درخشش اوایل انقلاب را حفظ کنیم و
نگذاریم از داخل یا خارج لطمهای به آن وارد شود.
آقای مولانا! در برهه انتخابات ریاستجمهوری دهم و پس از آن تلاش زیادی از سوی
مخالفان دولت صورت گرفت تا اغتشاشات را در جهت ضدیت با ولایت فقیه و ولیفقیه
جامعه نشان دهند. شما چه دیدگاهی در اینباره دارید؟ آیا این ادعا را درست
میدانید؟
نه، درست نمیدانم؛ چرا که از همان روزهای نخست ریاستجمهوری آقای احمدینژاد در
دولت نهم آمریکاییها میگفتند ما باید احمدینژاد را از حکومت ساقط کنیم، چرا که
طرفدار اسلام و انقلاب است. من تمام این مسائل را در جلسات مختلفی که آمریکاییها و
اروپاییها در آن حضور داشتند از زبان خودشان شنیدم. شما میبینید که چند هفته پس
از انتخاب آقای دکتر احمدینژاد اینها عکس وی را بهعنوان کسی که در 13 آبان 58 در
تسخیر لانه جاسوسی شرکت کرده بوده منتشر و سعی میکنند برایش پروندهسازی کنند.
هدفشان هم این است که بگویند رهبر ایران میخواهد توسط رئیسجمهور اهداف سیاسیاش
را پیش ببرد. در انتخابات اخیر غربیها میدانستند که دکتر احمدینژاد پیروز
خواهد شد، به همین خاطر 2 هدف را در پیش گرفتند؛ یکی اینکه کاری کنند تا این پیروزی
تلخ باشد و به براندازی نظام کمک کند. دوم، اگر منجر به براندازی نظام نشد در
بلندمدت آسیبهای آن گریبانگیر رهبر جامعه شود و وی تضعیف شود. دست به کار هم شدند
منتها موفق نشدند به اهداف خود برسند. به عقیده من برنامه آمریکاییها طولانیتر
بود و حداقل برای 2 سال پس از انتخابات ریاستجمهوری دهم نقشه کشیده بودند منتها
جریان انتخابات خیلی سریع رو به جلو حرکت کرد و به همین خاطر آنها مجبور شدند
نقشههای خود را 6 ماهه پیاده کنند که البته برای این مدت کوتاه، قدرت نداشتند.
بهعنوان مثال اگر آمریکا جنگ علیه عراق را قبل از موعد مقررش شروع میکرد،
احتمالاً با خسارات زیادتری مواجه میشد.
برگردیم به همان بحث مدل رهبری در جوامع. جناب پروفسور! همانطور که خودتان نیز
اشاره کردید، بحث درباره الگوی اداره کشور به مفهوم امروزی آن به زمان یونان باستان
بازمیگردد. جهت روشن شدن بیشتر بحث برای ما توضیح دهید که جامعه یونان چگونه رهبری
میشد؟
ما وقتی نوشتههای افلاطون را میخوانیم، متوجه میشویم حکومت و جامعه ایدهآل مورد
نظر افلاطون، حکومتی است که رئیساش ممکن است یک نفر باشد یا 10 نفر. آن کسی هم که
افلاطون از او تحت عنوان حاکم نام میبرد، در عین حاکم بودن، فیلسوف هم هست. از
طرفی دموکراسی جایگاهی در مدل او ندارد زیرا اصولاً افلاطون مخالف دموکراسی بود. در
آن زمان، دموکراسی مفهوم درجه پایینی بود و تعلق به محرومان داشت. این جریان تا
زمان رومیها ادامه داشت. افلاطون وقتی از حاکم یا حاکمان سخن میگوید، منظورش یک
متفکر فیلسوف و سیاستمدار است که میتواند مدیر و زمامدار جامعه باشد، مثل یک
پادشاه. این نوع حاکمیت 2 خاصیت دارد؛ یکی، میتواند موروثی باشد، دوم اینکه باید
اهل فلسفه باشد. فلسفه مذکور، یونانی است و با فلسفه اسلامی که یک فلسفه دینی آخرتی
است، فرق میکند. امروز که چندهزار سال از زمان افلاطون گذشته، بهرغم احترامی که
برای وی قائل هستند، میگویند مدل او نزدیک به استبداد و غیردموکراتیک بوده. بله!
درست هم هست. در یونان باستان به دموکراسی به مفهوم امروزی آن فکر نمیشد. دموکراسی
این معنا را میداد که طبقه پایین حرف بزند و تصمیم بگیرد. این ادامه داشت تا
امپراتوری روم. در امپراتوری روم، وقتی از دموکراسی صحبت میشد، 2 موضوع مهم وجود
داشت؛ یکی اینکه جمعیت مردم کم بود، یک شهر ممکن بود یکهزار یا 2هزار نفر، جمعیت
داشته باشد؛ این جمعیت اندک در میدانی دور هم جمع میشدند و همه با هم تصمیم
میگرفتند. آن زمان 500 الی 600 نفر، تعداد جمعیت این میدانها بود. الان شهری مثل
نیویورک 15-10 میلیون نفر جمعیت دارد یا شهرهایی مثل کلکته، بمبئی یا بوئنوسآیرس،
جمعیت زیادی دارند. شهر تهران 12 میلیون نفر جمعیت دارد. کدام استادیوم میتواند 12
میلیون آدم را دور هم جمع کند تا همه بتوانند حرفهایشان را بزنند و بعد هم در
همانجا تصمیم بگیرند؟ در حقیقت از دوران رنسانس به بعد که جمعیت کشورها رو به زیاد
شدن گذاشت، شکل دموکراسی عوض شد. الان 900-800 سال است که مردم دیگر از آن دموکراسی
اولیه دور شدهاند. چکار کردند؟ بحث حکومت نخبگان را مطرح کردند که بر اساس آن یک
عده محدود، به نمایندگی از اکثریت، حکومت میکنند. حال این نماینده شدن از چه طریقی
است؟ از طریق احزاب. احزاب را هم نخبگان ایجاد میکنند، نه مردم. این احزاب خیلی هم
که مردمی باشند، باز متعلق به همه مردم نیستند.
در واقع پس از آن دموکراسی اولیه در روم، کشورهای زیادی حکومت پادشاهی داشتند.
بله! مثلاً روم حدود 700 سال سیستم پادشاهی داشت. ببینید! در دورهای از تاریخ بشر،
حکومت فراعنه در مصر را داشتیم که حتی خود را خدا میدانستند تا اینکه در زمان حضرت
مسیح علی نبینا و آله و علیهالسلام، خودشان را عیسوی کردند و مسیحی شدند ولی
امپراتوریشان سقوط میکند. پس از این، کشورهای امپراتوری دیگری بهوجود آمدند که
برای یکهزار سال به صورت «پادشاهی – کلیسایی» اداره میشدند، یعنی یک ائتلاف مقدس
بین نخبگان سیاسی و نخبگان کلیسا ایجاد شد.
این ائتلاف مقدس امروز نیز در کشورهای زیادی وجود دارد.
بله! منتها توجه کنید که ما در اسلام، کلیسا نداریم. یادتان باشد کلیسا فقط جای
عبادت نبود بلکه یک نوع بوروکراسی بود. ما چنین چیزی نداریم. کلیسایی که مسیحیها
بهوجود آوردند، خود، کشوری بود که بوروکراسی داشت. ما این چیزها را نداریم. در
اسلام، مسجد نقش حاکمیت ندارد. اسلام، ولایت را دارد که البته پس از رحلت پیامبر
صلوات الله علیه، کسی آن را احیا نمیکند. به همین خاطر در این دوره امامان ما
علیهمالسلام، مظلوم واقع میشوند و مورد حمله قرار میگیرند. همین موضوع موجب
میشود عباسیان حکومت کنند. اگر ما از این زمان به بعد را مورد بررسی قرار دهیم،
متوجه میشویم نه در اروپا، نه در ژاپن، نه در چین، نه در تایلند، نه در عثمانی و
نه در ایران بحثی تحت عنوان امامت و ولایت فقیه به معنای حقیقی کلمه مطرح نبود.
مهمترین تجربیات مدل حکومتی در ایران از نظر شما چیست؟
صفویه در ایران یک حکومت پادشاهی است که میخواهد خودش را به شیعه وصل کند که وصل
هم کرده بود ولی پادشاه، جایگاه ولایت فقیه نداشت. شاهعباس ولیفقیه نبود،
کریمخانزند هم نبود، نادرشاه هم نبود، آلبویه هم نبودند. برخی از اینها شاید
طرفدار امامان (ع) بودند ولی خودشان جایگاه ولایت نداشتند. بدترین همه اینها پهلوی
بود که کاملاً سلطنتی و استبدادی بود، از طرفی سکولار و غربی هم بود.
کشورهای غربی در دوران پس از رنسانس را از منظر حکومتی چگونه تحلیل میکنید؟
در غرب از انقلاب فرانسه و انقلاب آمریکا به بعد، سیستمهای جمهوری، پارلمانی و
صدراعظمی تشکیل میشود، بنابراین در غرب حداقل 3 مدل قابل بیان است. یک نوع جمهوری
است که در کشوری مانند آمریکا وجود دارد. در آمریکا، رئیسجمهوری، رهبر است و 3 قوه
مجریه، مقننه و قضائیه به همراه مجلس سنا و نمایندگان از طریق احزاب حکومت میکنند.
یک نوع حکومت پارلمانی داریم که هم شاه دارد و هم نخستوزیر. مجلس عوام دارد که
منتخب مردم هستند، یک مجلس سنا نیز دارند که بیشتر موروثی است، لذا من معتقدم،
دموکراسیای که اینها مدعی آن هستند، یک حباب شیشهای بیشتر نبوده و نیست ولی
ببینید اینها چقدر شیطنت کردند تا توانستند این مفهوم را در مغز روشنفکران و
غربگرایان اسلامی نهادینه کنند. من نمیدانم حاکمیت افرادی مثل «چرچیل» در انگلیس
یا «کلمنته» در فرانسه را چطور میتوان با دموکراسی توجیه کرد. با این تفاسیر شاید
بتوان گفت، هم میتوان شاه داشت و هم دموکراسی!
شما چه تعبیری از مشروعیت حاکمیت از نقطهنظر ولایت فقیه دارید؟
مشروعیت ولیفقیه یعنی اینکه هم خدا و هم مردم حاکمیت او را بپذیرند. مشروعیت از
نقطهنظر مردم یعنی اینکه فرد به صورت داوطلبانه خواستار هدایت مردم میشود و مردم
هم لیاقت او را مورد بررسی قرار میدهند. اما مشروعیت جایگاه ولایت فقیه از مردم
نیست؛ بلکه از ناحیه خداوند و اسلام است.
با این توضیح یک فرد چطور زمام امور مردم را در دست میگیرد؟ در حقیقت موارد عنوان
شده قبلی چطور با هم قابل جمع هستند؟
این مساله در قانون اساسی ما پیشبینی شده است. در واقع از طریق راهکاری که در
قانون اساسی تعبیه شده، ولایت فقیه در حکومت تجلی مییابد. توجه کنید که مجلس
خبرگان، ولایت فقیه را تعیین نمیکند بلکه آن را در جامعه عملیاتی میکند. این 2
مفهوم، متفاوت است. در حقیقت جایگاه ولایت فقیه چون توسط مردم در اول انقلاب
پذیرفته شده توسط هیچکس نمیتواند باطل شود، هیچکس هم نمیتواند مصداقی برای آن
تعیین کند؛ مگر به حکم آنچه از طریق قرآن، احادیث و سنت به ما رسیده است، بنابراین
ما نمیتوانیم قانون اساسیای تعیین کنیم که مفهوم ولایت فقیه در آن تغییر کند.
مسؤولیت عملی کردن ولایت در جامعه به عهده امت اسلامی است یعنی وقتی من به مجلس
خبرگان رأی میدهم، در حقیقت دارم به تکلیفم عمل میکنم تا ولایت فقیه در جامعه
پیاده شود. قانون اساسی هیچ جای دنیا، تا آنجایی که بنده میدانم، نمیگوید
رئیسجمهور باید آدم عادلی باشد ولی ما میگوییم باید باشد. هیچ جای دنیا نمیگوید
کسی که رئیسجمهور است باید فقیه سیاسی باشد یعنی راجع به اندیشه سیاسی چیزی بداند
ولی ما چنین چیزی را داریم، بنابراین مردم آمریکا هیچ مشکلی ندارند آقای بوش را
انتخاب کنند که سواد سیاسیاش در درجه بسیار پایینی است، لذا ما با جوهر و گنجینه
ولایت فقیه سر و کار داریم که گاهی خودمان ارزش آن را فراموش میکنیم. پی نمیبریم
که چقدر راحت میتوانیم آن را لمس و احساس کنیم. من هرچه راجع به این جایگاه بیشتر
فکر میکنم، بیشتر به هیجان میآیم چون میبینم که اندیشههای سیاسی دیگر به بنبست
رسیده. ما میگوییم ولایت فقیه، فصلالخطاب است ولی رسانههای غربی میگویند این
همان استبداد است، در صورتی که این استبداد مربوط به همان حکومت کلیسا بود. ما اصلا
با کلیسا کاری نداریم.
جناب پروفسور! برای من این همه شناخت و علاقه شما به مقوله ولایت فقیه جای تعجب
دارد چرا که زمینه تحصیل شما در آمریکا و آن حضور طولانیتان در آنجا تصور دیگری در
ذهن ایجاد میکند. چه ضرورتی برای موضوع مشروعیت ولایت فقیه قائل هستید که اینقدر
روی آن تأکید دارید؟
مساله مشروعیت خیلی مهم است. بهعنوان مثال فرض کنید برلوسکنی یا سارکوزی مشروعیت
را نمیدانند. برلوسکنی فساد اخلاقی به بار میآورد و سارکوزی فرزند 20 ساله خود را
در یک منصب مهم مینشاند؛ اینها عدم مشروعیت را نشان میدهند. بحث مشروعیت با مقوله
مشارکت مردم هم ارتباط دارد؛ مثلاً بوش در انتخابات ریاستجمهوری زمان خود نتوانست
حائز اکثریت رأی شود، لذا با رأی دیوانعالی کشور رئیسجمهور شد. این موضوع به نظر
من مشروعیت وی را زیر سؤال برد.
آخر مشروعیت برای آنها محل بحث نیست.
من بر اساس معیار خودشان نقد میکنم، اگر نه ما معیار آنها را اصلاً قبول نداریم.
مشروعیت ما با مشروعیت آنها فرق میکند؛ شرع ما فقهی است و شرع آنها عرفی. از
نقطهنظر ما یک سیاستمدار باید 3 وجه داشته باشد؛ یک وجه مشروعیت است، وجه دیگر
قانونی و عرفی بودن و وجه سوم اخلاق است. غرب با اولی و سومی اصلاً کار ندارد یعنی
کار ندارد که فرد مشروبخوار یا زناکار است، عادل است یا ظالم. اینها را اصلاً کار
ندارد. مگر کلینتون مرتکب عمل غیراخلاقی در کاخ سفید نشد؟ مگر نیکسون دزدی نکرد؛
قفل یک حزب را شکست و با دوستانش در جریان واترگیت پروندههای آن را بیرون آورد و
از جنبه قانونی تحت تعقیب قرار گرفت و مجبور شد استعفا کند؛ اگر نه عزلش میکردند.
ولی آنچه از مفهوم ولایت فقیه مرا به هیجان میآورد، این است که جایگاهش جایگاه
عدالت است یعنی ولی فقیه باید عادل باشد یعنی من حق دارم از رهبر جامعه انتظار
رعایت عدل را داشته باشم.
نمیتوان این عدل را از راه قانون محقق کرد؟
بعضی چیزها قانونی است ولی عادلانه نیست. این ممکن است اتفاق بیفتد. عدالت یکی از
صفات خداوند و یکی از اصول دین ما در مذهب تشیع است، به همین خاطر یکی از اصول
ولایت فقیه نیز هست. نکته دومی را خدمت شما عرض کنم، نکات زیادی درباره ولایت فقیه
وجود دارد که شاید این دو از بقیه مهمتر هستند. دومی این است که ولایت فقیه باید
روحیه آخرتگرایی داشته باشد. روحیه آخرتگرایی چشم ولی فقیه را از نگریستن به زر و
زیور دنیا کوتاه میکند. افراد مادیگرا - چه تاجر باشند چه فیلسوف- همیشه به دنبال
به دست آوردن مال بیشتر از دنیا هستند. تاجرها و بازرگانهای امروزی را ببینید؛
هرقدر هم که مال به دست میآورند، باز هم میگویند بازار راکد است و راضی نیستند
چون مفهوم بینیازی از مغز اینها بیرون رفته است.
جالب است که در اخبار همه رسانههای غربی ازجمله BBC فارسی، هر دفعه که میخواهند
نام رهبر انقلاب را عنوان کنند، میگویند آیتالله خامنهای، رهبر عالی ایران یا
میگویند رهبر دینی- مذهبی ایران، یعنی هیچ وقت وجه سیاسیاش را نمیگویند.
کاملاً درست است چرا که میخواهند مردم خودشان نسبت به دینشان، مذهبشان و
سیاستشان فکر کنند. لفظ رهبری دینی برای یک فرد اروپایی یا آسیایی ناخوشایند است
چرا که رهبران دینی آنها در طول تاریخ همواره ظالم بودهاند. آنها میدانند که الان
وضع فرق کرده ولی از روی عمد این کار را میکنند چون اروپاییها همواره خود را برتر
از دیگران میدانند، آن هم به این علت که میگویند ما خودمان را از زیر یوغ کلیسا
بیرون کشیدیم. تذکر میدهند که ببینید! کلیسای کاتولیک چقدر بد بوده. شما کلی باید
برای آنها توضیح دهید که کلیسای کاتولیک با حوزه علمیه قم و نجف تفاوت دارد. البته
خودشان میدانند ولی اینها را نمیگویند.
چرا؟
بهخاطر اینکه یکی از علامتهای استعمار، همین است. آنها همیشه در مدارس و
دانشگاههای خودشان یادآوری میکنند که چه کسانی هستند ولی وقتی به خارج میرسند،
تاریخ را یاد نمیدهند و فقط میگویند اطاعت کردن خیلی خوب است. درباره همین مساله
انرژی هستهای اینها میگویند لازم نیست شما بدانید انرژی هستهای چطور تولید
میشود، ما درست میکنیم و به شما میدهیم. این همان کاری است که فرانسویها،
آلمانیها و کلاً اروپاییها سالیان دراز با دنیای اسلام کردهاند و تا همین امروز
هم ادامه دارد. غربیها راجع به قومیت ما ایرانیها، اطلاعات نمیدهند چون
نمیخواهند تاریخ اسلام و خودمان را بدانیم. اگر هم چیزی به دست میدهند، ناقص است
بنابراین جای تعجب نیست که 70 درصد کتابهای تاریخی ما راجع به اروپاست و نه راجع
به ایران. از 30 درصد باقیمانده هم 50 درصدش را همانها نوشتهاند، نه خودمان! به
همین خاطر باید برای ما مهم باشد که ریشههای ولایت فقیه را بشناسیم. نسل اول
انقلاب ولایت فقیه را زود قبول کرد چون هنوز آلوده به دنیا نشده بودند. مسجد که
میرفتند، میدانستند امامت چیست، ولایت فقیه چیست. این روزها شما بپرسید ولایت
فقیه چیست؟ جالب است که حتی آنهایی که ضدولایت فقیه هستند آن را نمیشناسند. شما
اگر از برخی روشنفکران ضد ولایت فقیه بپرسید ولایت فقیه یعنی چه، نمیتوانند پاسخ
دهند ولی بپرس ریاستجمهوری آمریکا چه تعریف و جایگاهی دارد؟ جوابت را میدهند.
برای اینکه من 50 سال آنجا زندگی کردم. خود ما درسش را میدادیم. 2 نوع دانشگاه و
مدرسه در آمریکا وجود دارد؛ یک دسته مدارسی هستند که به افراد یاد میدهند چگونه
رهبر باشند، دسته دوم هم مدارسی هستند که به افراد یاد میدهند چه طوری اطاعت کنند
و شهروند خوبی باشند. استعمار غرب در بهترین حالت شهروند اختراع کرده، نه نخبه!
پس دانشجویان ما چطور در آن دانشگاهها درس میخوانند؟
ما را با یک نمره بد قبول میکنند تا برویم. روزی از یک پروفسور فرانسوی علت این
مساله را پرسیدم؛ حرفم را تأیید کرد و گفت در دورههای قدیم، آمریکاییها به
دانشجویانی که از کشورهای دیگر به آنجا میآمدند نمره «(B) چینی» میدادند. گفتم
(B) چینی یعنی چه؟ گفت ما هم زمانی به چینیها همین نمره را میدادیم، یعنی یک نمره
قبولی بین «A» و «C» میدادیم تا قبول شوند و بروند و از طرفی ما هم مجبور نباشیم
نگهشان داریم چرا که اگر نمره خوب میگرفتند، میتوانستند تقاضای بورس تحصیلی و
عضویت در هیات علمی را بکنند. یک مثال در این زمینه خودم هستم. شما میدانید
اینهایی را که من از ایشان صحبت میکنم، از من خوششان نمیآید. برخی از غربگرایان
داخلی از من میپرسند که چطور ممکن است شما در آمریکا بوده باشید و اینطور فکر
کنید؟ من هم ازشان میپرسم شما چطور در کشورهای غربی تحصیل کردید و حقایق را
نفهمیدید؟ برخی از این تحصیلکردههای غربی اینقدر بدفکر شدهاند که حتی این اجازه
را به کسی نمیدهند تا مستثنا باشد. در این 30 سال هر موقع من راجع به ولایت فقیه و
موضوعهای انقلابی صحبت کردم، سایتهای مخالفان بیشتر علیه من نوشتند. اصلاً یک
رابطه مستقیم بین همین مصاحبهای که من دارم الان با شما میکنم و بحث شخصیتکُشی
وجود دارد، چون شخصیتکشی یکی از شیوههاي شیطانی ماکیاولی است و هنوز هم بویژه در
غرب مرسوم است.
این شخصیتکُشی که شما از آن نام بردید، چه مفهومی دارد؟
یعنی اینکه شما تا جایی که میتوانید کسی را که از لحاظ علمی، سیاسی، فقهی و...
مشروعیتی برای خودش به دست آورده، بکوبید. شما ببینید در این 30 سال چقدر شخصیتکشی
شد چون اینها نمیخواهند کسی مشروعیت پیدا کند.
کاری که همین الان هم دارند انجام میدهند.
بله! کسانی را هم به طور دقیق مأمور میکنند تا این کار را انجام دهند. معمولاً این
کار را هم از ناحیه شاگردان و اطرافیان فرد قربانی پیگیری میکنند، چون اگر یک آدم
روزنامهنگار چنین کند شاید حرفش چندان سند قرار نگیرد ولی اگر جزو نزدیکان فرد
باشد، میتواند ادعا کند که پای درس و منبر قربانی بوده است. این سبک شخصیتکشی
متداولترین تکنیک آمریکا، اروپا و سرویسهای جاسوسی آنهاست.
روند این شخصیتکشی در رسانههای داخلی را چطور میبینید؟
من فکر میکنم طی 10 سال گذشته به اوج خود رسیده است. سایتها را نگاه کنید. به نظر
من 95 درصد سایتها یا مشغول شایعهپراکنی هستند یا شخصیتکشی. همین فردا 2 تا سایت
را امتحان کنید، خواهید دید که حداقل دارند حرمت یک نفر را میشکنند. به شخصیتهای
سیاسی زودتر میتوان صدمه زد، شخصیتهای علمی کمتر صدمهپذیر هستند، شخصیتهای فقهی
و دینی خیلی دیرتر صدمه میبینند. به همین خاطر هم هست که وقتی نمیتوانند امثال
علامه شهید مطهری را ترور شخصیتی کنند، دست به ترور فیزیکی او میزنند.
منظورتان این است که عملیات ترور آخرین حربه جهت شخصیتکشی است؟
بله! ببینید انسان وقتی دست به خشونت میزند یعنی قدرت ندارد چون اگر قدرت داشته
باشد لازم نیست این کار را انجام دهد. اگر قدرت داشته باشد دستور میدهد که به
شیوهای شخصیت او را در جامعه کمرنگ کنند ولی وقتی هفتتیر میکشد یعنی قدرتش از
دست رفته و تنها چیزی که برایش مانده همان هفتتیر است. چرا ما میگوییم قدرت
آمریکا در حال افول است، به خاطر اینکه دارد هفتتیر میکشد. هفتتیرکشیهای آمریکا
در گذشته به این شدت نبود، الان تا با او صحبت میکنند میگوید میخواهم بروم عراق؛
خب! صدام را سرنگون کن ولی خودت به عراق نرو! میگوید نه. کشورهای افغانستان،
پاکستان و لبنان، همه به همین شیوه دچار ناامنی شدهاند.
در حقیقت نوعی منطق زور در روابط آمریکا با دیگر کشورها برقرار است.
بله! اصلاً این موضوع فلسفه نومحافظهکاران بود. اینها میگفتند دوره طلایی شوروی
از بین رفته و حالا همه به حرف ما گوش میدهند. تا چند سال پیش کسانی مثل
احمدینژاد هم نبودند که جلوی آمریکا بایستند. لذا آمریکا میخواهد با زور اهدافش
را پیش ببرد، درست مثل امپراتوری روم، منتها اشتباهشان این است که نمیفهمند دنیا
عوض شده است. شما میتوانید با زور صدام را سرنگون سازید و دجله و فرات را مقهور
خود کنید ولی صبح بعد از تصرف نمیتوانید حکومت کنید چون مشروعیت ندارید، تفنگ
دارید ولی مشروعیت ندارید. انقلاب ما درست عکس این بود؛ انقلاب ما توپ و تفنگ
نداشت، انقلاب ما کلامی بود. بحث حضرت امام بهعنوان یک فرد تنها در انقلاب مطرح
نبود، این ولایت فقیه بود که این انقلاب را به وجود آورد. امام وقتی میگفتند مردم
به خیابانها بریزند، همه میريختند. میگفتند تفنگهایتان را به این سمت نگیرید،
نمیگرفتند. این فرق دنیای سکولار و مسیحی بود با دنیای اسلام. آمریکا تبلیغ میکند
که بنلادن و تروریستهای القاعده رهبران مسلمانان هستند در حالی که نیستند چون
مشروعیتی ندارند. یک نفر وهابی به صرف اینکه ریش دارد و میگوید مسلمان است مشروع
شناخته نمیشود حتی اگر علیه شوروی هم جنگ کرده باشد. این فرق میان ولایت فقیه و
دیگر لیدرهای جهان است. حزبالله لبنان به ولایت فقیه اعتقاد دارد ولی سیدحسن
نصرالله کمی در فرستادن همقطارهایش برای تحصیل در دانشگاههای ایران احتیاط
میکند، چرا که میترسد آنها هم مانند دانشجویان ایرانی از حیث اعتقاد به ولایت
فقیه دچار تردید شوند. من 25 سال است که دارم درباره دانشگاهها اخطار میدهم. حالا
دیگر خود آقایان حجاریان و ابطحی در دادگاهها اعتراف میکنند که چرا فلانجا درس
خواندهاند و تحت چه شرایطی و به چه منظوری این کار را کردهاند. ما این وضعیت را
میگفتیم ولی کسی توجه نمیکرد.
اما گویا مردم خود آمریکا از کشورشان ناراضی نیستند. این زور متعلق به کشورهای دیگر
است.
من برایتان 2 مثال میزنم. اسم «برنارد» را شنیدهاید؟
خیر!
اسم خیلی معروفی است. در اینترنت میتوانید مقالات 7- 6 ماه پیش درباره این آدم را
بخوانید. برنارد، یک سرمایهگذار و دلال انگلیسی بود که پولهای مردم را میگرفت و
به آنها سفته میداد. بنگاههای اقتصادی آمریکا به مشتریان خود 2 درصد سود پرداخت
میکنند؛ برنارد وعده پرداخت 10 درصد سود داده بود به همین خاطر مردم طمع کردند و
پولهایشان را به این فرد دادند. بعد از افشای بحران بزرگ اقتصادی آمریکا مشخص شد
این فرد 60 میلیارد دلار از پول مردم این کشور را بالا کشیده است. این کلاهبرداری
در تاریخ آمریکا سابقه نداشت. در واقع برنارد بهره پول مردم را میداد ولی هیچکس
فکر نمیکرد اصل پول از بین برود. وقتی اوضاع اقتصاد بحرانی شد، مردم فکر سرمایه
خودشان افتادند، درست مثل اینکه شما مشکل مالی پیدا کنید و به بانک بروید تا از
حسابتان پول برداشت کنید و بانک بگوید، پول ندارم. برنارد گفت، من اصلاً پول
ندارم. هنوز هم معلوم نیست این 60 میلیارد دلار کجا رفته است. برنارد به 150 سال
حبس محکوم شد در حالی که زندگی هزاران نفر از مردم آمریکا را نابود کرد.
فکر میکنید ریشه این بحران در چیست؟
من همه اینها را در 3 فرمول خلاصه میکنم؛ «طمع، جهل و ترس». برای همه اینها میشود
30 کتاب فنی و علمی نوشت. مردم وقتی طمع میکنند و از طرفی جهل نیز دارند به همین
راحتی فریب میخورند. ترس هم موجب میشود تا قمار کنند. آنها از خودشان ترس دارند
نه از خدا. آنها از بمب اتمی که خودشان درست کردهاند، ترس دارند؛ میترسند سر
خودشان فرود بیاید. از کمونیسم اضمحلال یافته ترس دارند، از اسلام ترس دارند، حتی
از بیماری کوچکی مثل آنفلوآنزای نوع A ترس دارند، از دشمن ترس دارند، از آفتاب و
محیط زیست ترس دارند.
منشأ این ترس چیست؟
مصرفگرایی. میگویند اگر فلان چیز را مصرف نکنید عمرتان کوتاه میشود و لذا مثلاً
دارو بیشتر مصرف کنید. نصف بیشتر آگهیهای تبلیغاتی در این کشورها مرتبط با موضوع
ترس است و نصف دیگر مرتبط با موضوع طمع. به شما میگویند این چه ساعتی است که به
دستتان کردهاید، این را که همه دارند؛ به همین خاطر شما مجبور میشوی یک ساعت
گرانقیمتتر بخری یا اصلاً همان یک ساعت را نیز از دستت بیرون بکشی. میترسانند که
اگر فلان دواها را نخورید، زودتر میمیرید. اگر فلان مواد آرایشی را مصرف نکنید،
صورتتان زود پیر میشود. بزرگترین مشکل مردم آمریکا این است که مردم این کشور از
سن 22 سالگی به بعد احساس پیری میکنند. یک نفر مانند بنده وقتی 22 سال داشتم در
اوج نشاط بودم ولی در آمریکا وقتی فرد به سن 25 سالگي میرسد، میگویند به همین
زودی او را به قبرستان میبرند! علت پیروزی انقلاب ما این بود که مردم ترس نداشتند،
از شاه و ساواک نمیترسیدند. چرا ما در جنگ تحمیلی و دفاع مقدس با وجود اینکه همه
قدرتها علیه ما بودند پیروز شدیم؟ میدانید چرا ما موفق شدیم؟ چون ترس نداشتیم. ما
زمانی آسیبپذیر میشویم که ترس داشته باشیم. به نظر من از زمان رحلت امام تاکنون
هیچکس به اندازه ولایت فقیه در ایران زحمت نکشیده و هیچکس بیشتر از آن مردم را
راهنمایی نکرده است. عمر خدمت بقیه کوتاه بود؛ 4- 3 ساله بود. من شخصاً مطالعهای
در جهت مقایسه میزان فرمایشات رهبری نسبت به دیگر افراد انجام دادم، متوجه شدم
بزرگترین و مهمترین صحبتها را ولي فقیه کرده اند. هیچ رئیسجمهوری نمیتواند
ادعا کند من چنین کاری انجام دادهام. خب! شما فکر کن، اگر ایشان دنیاپرست،
تجملگرا و باندگرا بودند آیا میتوانستند این همه کار انجام دهند. این همه انرژی
را جز کسی که ایمان به خدا و آخرت دارد، نمیتواند داشته باشد. ما اگر مثل ایشان را
در جامعه نداشته باشیم دچار مشکل میشویم. اگر خدای ناکرده برای ایشان بهعنوان پدر
ایران اتفاقی بیفتد، چه میشود؟ من یادم هست وقتی مردم در 11 سپتامبر 2001 در
واشنگتن از خواب بیدار شدند تا 24 ساعت هیچ مسؤولی در تلویزیون ظاهر نشد تا حداقل
به مردم دلداری بدهد، جز رسانهها همه از ترسشان پنهان شدند. این موضوع باید برای
جوانهای ما روشن شود. جوان به معلم و راهنمایی نیاز دارد تا این مسائل را برای او
روشن کند.
آقای پروفسور مولانا! اگر موافق باشید قدری هم به مسائل داخلی بپردازیم، اینکه اول
از همه به عنوان یک آذری تصور میکنید چرا در انتخابات اخیر، آذریها شخصی را
برگزیدند که هم اصالت با آنها یعنی ترک نبود در حالی که رقیب اصلی او از این ویژگی
برخوردار بود؟ یعنی میخواهم بدانم چرا آذریها به وعدههای نامزدی که میخواست با
تهلهجه آذری خود از احساسات آنان استفاده کند و رای بیاورد، پاسخ ندادند؟
ببینید! استقبال آذریها از رئیسجمهور در هر سفر بیشتر میشود، همیشه تبریزیها و
آذربایجانیها از انقلاب حمایت کردهاند و میکنند؛ بویژه از دولت احمدینژاد که او
را نزدیکتر به انقلاب اسلامی میدانند. آذربایجانیها بیشتر از آذری بودن خود به
ولایی بودن، انقلابی بودن و ایرانی بودن خود اهمیت میدهند که اصل و بنیاد اصلی هم
همین است و هر فردی که از انقلاب، ولایت فقیه و ارزشهای اصلی آن حمایت میکند
دنبال او میروند، این نکتهای است که آذربایجان به طور مستمر و مداوم در تاریخش
داشته است، در مشروطه و قبل از آن، در نهضت ملی، در انقلاب اسلامی و در دفاع مقدس
هم همینطور بوده است و این همان ارزشهای اصلی است که آذربایجانیها نسبت به آن
غیرت بیشتری نشان میدهند.
...
زیر سوال بردن نهادهای قانونی در انتخابات اخیر ایران و مقایسه آن با دیگر کشورها
چگونه است؟
در آمریکا و اروپا ممکن است تخلفاتی صورت گرفته باشد اما هیچ وقت نهادهای نظام را
زیر سؤال نمیبرند. مثلا در آمریکا در انتخاباتی که بین جورج دبلیو. بوش و آلبرت
گور اختلاف بود، در حالی که الگور رای بیشتری آورد اما بوش رئیسجمهور شد، اختلاف
سر نهادها نبود بلکه اختلاف سر شمارش آرا بود. هیچ کس نهادها را زیر سؤال نمیبرد.
هیچکس نمیگفت قانون انتخابات بد است. وسط انتخابات که نمیشود گفت انتخابات بد
است. در آمریکا وقتی اختلاف افتاد دیوانعالی کشور آمریکا تصمیم گرفت. این دیوان
شامل 9 نفر است که 5 نفر تصمیم گرفتند بوش رئیسجمهور باشد و همه احترام گذاشتند و
ال گور بهرغم ناراحتی احترام گذاشت و به بوش تبریک هم گفت. کسی در آمریکا وجود
اساسی و قانونی دیوانعالی کشور، ریاست جمهوری، کنگره و امثال آن را اصلاً زیرسؤال
نمیبرد، زیرا زیرسؤال بردن نهادهای قانونی در آمریکا مانند گناه کبیره است. در
ایران هم پس از انتخابات آن عدهای که به بهانه سخن گفتن درباره تخلفات احتمالی،
اصول اصلی نظام را زیر سؤال بردند از سوی مردم اهمیتی به آنها داده نشد. در حقیقت
این افراد خودشان را شکست دادند.
آیا در کشور آمریکا کسی که نهادهای قانونی را زیر سؤال ببرد، مجرم تلقی میشود؟
مردم آمریکا به وفاداری کسانی که نهادهای قانونی را زیر سؤال میبرند، شک میکنند و
وقتی هم که شک کردند به آنها رای نمیدهند و نه تنها اجازه نمیدهند عضو حزب شده و
کاندیدا شوند بلکه آنها را از حزب بیرون میکنند. اگر در آمریکا یکی از کاندیداها
بگوید این نهاد قانونی بیخود است یا قبل از شمارش آرا بگوید که من انتخابات را
بردم، مردم این را حمل بر ضعیف بودن آن فرد دانسته و به او میخندند، اصلاً چنین
اتفاقی نمیافتد. در ایران هم اگر سیستم ما حزبی بود هرکسی این حرفهایی را که در
انتخابات ما مطرح شد، میزد از حزب بیرونش میکردند. کسانی که انتخابات و نهادهای
قانونی آن را با چالش مواجه کردند، آنقدر ناشیگری کردند و آنقدر درک سیاسی نداشتند
که خودشان را در تله انداختند و نامشروع کردند. اینها نفهمیدند که مردم برای
برقراری امنیت و آبادانی و عمران، همیشه پشتیبان نظام و قانون اساسی هستند.
در آمریکا اگر چه نهادی همچون شورای نگهبان وجود ندارد اما50 ایالت هست که هرکدام وزارت کشور دارد و آن وزارت مانند ایران به کمک مردم
انتخابات را برگزار میکند و نتیجه را به مرکز میفرستد. در آمریکا احزاب هستند که
کاندیداها را تعیین میکنند نه شورای نگهبان و در احزاب هم همه نمیتوانند کاندیدا
شوند بلکه نخبگان احزاب یعنی کنوانسیونها جمع میشوند و کنفرانس میگذارند و در
آنجا کاندیدای خود را مشخص میکنند. روند برگزاری انتخابات در ایران متنوعتر و
دیوانسالارتر از دیگر کشورهاست. چون در ایران، 2 حزب حکومت نمیکنند و همه
میتوانند کاندیدا شوند، من این را میگویم ولی در آمریکا هیچ وقت طبق قانون بیشتر
از 2 نفر نمیتوانند کاندیدا شوند. در بعضی از کشورهای اروپایی، رهبر سیاسی، مثل
نخستوزیر و حتی رئیسجمهور مستقیم انتخاب نمیشود. مثلا نخستوزیر انگلستان با
آرای مستقیم مردم انتخاب نمیشود بلکه با آرای حزب انتخاب میشود و هر حزبی که
اکثریت نمایندگان مجلس عوام را داشت به حکومت رسیده و آن حزب تعیین میکند رهبر
کیست و آن رهبر، نخست وزیر میشود.
این در حالی است که شیوه انتخاب مسؤولان در ایران اینگونه است که مردم بهطور
مستقیم یا غیرمستقیم، مسؤولان خود را انتخاب میکنند. با در نظر گرفتن تمام جوانب،
کشور ما یکی از نوآورترین قانونهای اساسی دنیا را در اختیار دارد. به طور مسلم ما
نوآورترین اندیشه سیاسی را در قانون اساسی خود گنجاندهایم که اصلاً در دنیا سابقه
ندارد و آن ولایت فقیه است. در دنیا کسی بالاتر از ریاستجمهوری وجود ندارد، مثلا
در آلمان، صدر اعظم، همان رهبر است - چون در این کشور عنوان ریاستجمهوری تشریفاتی
است- انگلیس و ایتالیا هم همینطور است. در آمریکا و فرانسه رئیسجمهور رهبر است،
هرچند در فرانسه نخستوزیر هم پس از انتخابات پارلماني برگزيده ميشود. در کشور ما
هم از جنبه نظری، تئوری و اندیشه سیاسی مقامی وجود دارد که اصلا ما در ادبیات معاصر
نداشتیم که این به تاریخ و ظهور اسلام بازمیگردد.
ما ولایت فقیه را نهادینه کردیم و فقط تئوری نیست، خیلیها تئوری دادند، مارکس هم
تئوری داده بود اما اثر نداشت تا اینکه انقلاب بلشویکی در روسیه اتفاق افتاد و
آمدند این تئوری را پیاده کنند که موفق نشدند و کمونیسم هم از بین رفت. اما آنچه
توجه قدرتها را به ایران جلب کرد، این است که این تئوری در ایران پیاده شده است که
این بزرگترین کار امام بود. امام نه تنها یک متفکر بود بلکه کسی بود که این فکر را
عملی کرد، در دنیا تنها ایران است که سیستم سیاسی دولت- ملت مدرن است که به صورت
اسلامی هم از جنبه نظری و هم عملی اداره میشود و ادعای آن را هم داریم. کشورهایی
هستند که مردم آن مسلمان هستند و نام خود را کشور اسلامی میگذارند اما دولت سکولار
است و به طریق اسلامی انتخاب نمیشود، اما در ایران اینچنین نیست و بعد بزرگ
جمهوری اسلامی ایران هم، همین است.
|